همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: آکادمی سوئد بهعنوان مسئول انتخاب برنده نوبل ادبیات، برنده سال ۲۰۲۴ مهمترین جایزه ادبی را روز دهم اکتبر (پنجشنبه، ۱۹ مهرماه) در استکهلم سوئد اعلام میکند. اگر بخواهیم کسانی که طی سالهای متعدد به نوبل ادبیات دست نیافتهاند را معرفی کنیم، با فهرست بلندبالایی مواجه خواهیم شد. میلان کوندرا، گراهام گرین، موراکامی، یوکیومیشیما و انبوهی نام دیگر در گروه میگنجند. طی سالهای اخیر وقتی نویسندهای چینی یا روس به دریافت نوبل ادبیات نایل میشود، آنها هم کسانیاند که شیوه فرهنگ غرب و به نوعی غربزدهاند و زیر سیطره سرمایهداری آمریکا قلم میزنند. درباره اینکه نوبل ادبیات سیاسی است یا خیر با غلامحسین سالمی، شاعر، ویراستار و مترجم گفتوگو کردهایم.
سالها پیش در گفتوگویی با همشهری عنوان کرده بودید که الکساندر سولژنیتسین پس از دریافت نوبل به آمریکا رفت و به همه آرمانهایش پشت پا زد و دلارها را آنجا خرج کرد. در حال حاضر نگاه شما به نوبل ادبیات همان است که بود؟
بهنظر شما دروغ گفتم؟
نه، به هیچ وجه. اما به هر حال نوبل ادبیات سیاسی است یا خیر؟
دقیقاً سیاسی است. دلیلش هم این است که نویسنده کتاب «مامور ما در هاوانا» و «وزارت ترس» یعنی گراهام گرین، بیش از هر شخص دیگری شایسته دریافت نوبل ادبیات بوده و هست. گراهام گرین یکی از چیرهدستترین نویسندگان جهان است اما هیچگاه در زمان حیاتش به دریافت نوبل نایل نیامد.
چه کسان دیگری را میشناسید که بخت دریافت نوبل را داشته اما این جایزه که اینقدر برایش تبلیغ میکنند، دریافت نکرده باشد؟
یکی از درخشانترین آثار متعلق به «یوکیو میشیما» که او سه بار کاندیدای دریافت نوبل ادبیات شده و به جای او آن جایزه را یکبار به روسها دادند ازجمله همان الکساندر سولژنیتسین که به آن اشاره کردم. «میخائیل شولوخوف» هم چنین است. یکبار هم جایزه را تقدیم او کردند.
سالها پیش هم به روزنامهنگار و مقالهنویسی جایزه دادند که اساساً نه سر از رمان در میآورد و نه شعر! منظورم سوتلنا آلکسویچ است. چرا؟
مثلاً جایزه را سال گذشته به «یون فوسه» دادند یا سالهای قبلتر به «باب دیلون»! این جای تعجب و تمسخر است که جایزه نوبل ادبیات را به باب دیلون بدهند. اگر قضیه بر سر بهترین خواننده باشد، میتوان ۱۰خواننده خوب حتی از توی گور هم درآورد.
نوبل ادبیات را که در زمان حیاتش به میلان کوندرا هم ندادند یا نوبل ادبیات خیلی دیر به ماریو بارگاس یوسا اعطا شد. همه اینها نشانه تأیید سخن من است. همچنین این جایزه مهم را هم یکبار به «کاملیو خوزه سلا» اعطا کردند. او را هیچکس نمیشناسد.
یا کتابهای نویسنده ایتالیاییتبار فرانسوی، یعنی پاتریک مودیانو که رمانهایش صرفاً برای مردم فرانسه جذاب است و پیام جهانی ندارد. یکبار هم به او جایزه نوبل دادند.
خیلیهای دیگر هستند. شما جستوجو کنید و ببینید که به چه کسانی این جایزه نوبل را اعطا کردند. یا بسیاری اشخاص در نقطه مقابل، چه نویسندگان بزرگتری بودند که مستحق دریافت نوبل بودند و نوبل به آنها نرسید.
موراکامی چطور؟ او در حد و اندازه دریافت جایزه نوبل ادبیات هست؟
خیر. حتی خود ژاپنیها هم قبولش ندارند.
چرا؟
میگویند که او در نوشتههایش هیچ بازتابی از ژاپن امروز و دیروز نمیدهد. یا «مو یان» که حتی در چین تظاهرات کردند که بیجهت به او جایزه نوبل ادبیات را اهدا کردهاید! بهنظر شخص من نوبل کاملاً سیاسی است و نمونههایش را هم دیدهاید. همچنین شولوخوف در حد بردن جایزه نوبل نیست.
یدالله مفتون امینی، شاعری که دیگر امروز در قید حیات نیست، چند سال پیش عنوان کرد که یکبار احمد شاملو تا مرز دریافت جایزه نوبل پیش رفت. این مربوط به سفری است که در آن سال و بحبوحه آکادمی سوئد مفتون امینی آنجا حضور داشت. بهنظر شما چهکسی از ایران، شایسته دریافت نوبل است؟
نمیخواهم به زبان مردم عوام از اصطلاح کشورهای جهان سوم استفاده کنم اما رساتر و بهتر آن است که بگوییم که نوبل نگاهی به کشورهای در حال توسعه ندارد.
محمود دولتآبادی ما در حد دریافت جایزه نوبل ادبیات هست؟ شاملو درباره رمان کلیدر میگوید «آقای دولتآبادی، رمانی نوشتهاید که رشکانگیز است!»
مهمترین و محکمترین کار آقای محمود دولتآبادی نازنین، «جای خالی سلوچ» است. این رمان به تنهایی و حتی در کنار برخی رمانهای کوتاه او هم میتواند جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. ما البته مشکلات دیگری داریم که داستانهایمان به زبانهای دیگر ترجمه نمیشود. باز هم نظر من این است که وزارت ارشاد، با صرفنظر از اعمال سلیقه، عدهای افراد خبره دور هم جمع کند و کتابهای خودیها و غیرخودیها را به مترجمان خارجی بسپارد تا آنها هم ترجمه کنند.
درباره نویسندگان ایرانی، علاوه بر دولتآبادی چه آثار دیگری مستحق دریافت نوبل ادبیاتاند؟
متأسفانه نویسندگان ایرانی هرگز هوای همدیگر را نداشته و ندارند. از هر نویسنده ایرانی بپرسید، بهترین نویسنده کیست، بلافاصله بهصورت تلویحی به غلظت عاقل اندر سفیهکردن، جوری به تو نگاه میکند که گویی تو نمیدانی که پس از این همه سال من از همه بهترینم! تو نمیدانی که این منم که همه دنیا روی من حساب میکند؟ من یکبار دیگر گفتهام و یکبار دیگر هم میگویم. کسی که رئالیسم جادویی را به دنیا آورد، مرحوم غلامحسین ساعدی بود. متأسفانه این کارها به زبانهای مختلف ترجمه نشد تا ببینند پشت این رئالیسم جادویی ساعدی کدام نویسنده ایستاده است. سالها پس از ساعدی، مارکز نوشت و رئالیسم جادویی سر زبانها افتاد و به نام اوثبت شد. وگرنه ساعدی خیلی زودتر از مارکز این شیوه نگارش را برگزید.
یک نکته دیگر هم درباره آب بستن نویسندگان ایرانی به رمانهایشان بگویم. چرا ذبیحالله منصوری در کتابهایش آب میبست؟ چون بهزادی به او، صفحهای، برای ترجمه پول میداد. در اینگونه رمانها گاه از اصل موضوع روایت دور میشویم. بهطور مثال لوئی شانزدهم سر میز شام، ۲۰نوع غذا دارد که نویسنده همه را توصیف میکند. یا وقتی یکی به اتاق میرفت، حتی آنجا را هم بیارتباط با محور داستان، کش میداد. طرف شلوار زیردامنیاش گلهای مختلف داشت و نویسنده حتی این را هم طولانی میکرد تا پول صفحات بیشتری بگیرد. اطناب امان نویسندگان ما را بریده و آنها را از دریافت نوبل ادبیات دور کرده است.