04 مهر 1403
6

آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای در کتاب خاطراتش ماجرای یک ساواکی به نام سروان محمدی ساکن قم در دوره پهلوی دوم که متهم به شکنجه و قتل انقلابیون بوده ولی با یک درجه تخفیف، از اعدام نجات پیدا می‌کند را شرح داده است.

یک ساواکی از اعدام نجات یافت /اگر به چنگ خلخالی افتاده بودم، تا الآن هفت کفن پوسانده بودم!

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی و روزهایی که هنوز امام خمینی به ایران بازنگشته بودند، التهابات سیاسی در کشور تشدید شده بود.

بنابر روایت پایگاه اطلاع رسانی مرکز انقلاب اسلامی، سید محمد خامنه‌ای در کتاب خاطراتش که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده؛ به آن روزها و برخی تندروی‌ها اشاره کرده و با تأکید بر اینکه تازه از تبعید برگشته بود، ماجرای فردی را تعریف کرده است که انقلابیون قصد اعدامش را داشتند؛ ولی در نهایت این فرد، زنده می‌ماند و پس از انقلاب نیز به رانندگی و شاگردی مشغول می‌شود.

متن کامل این خاطره را می‌خوانید:

یکی از اتاق‌های منزل ما که حضرت امام بعداً در آن ساکن شدند، به طور کامل در اختیار انقلاب بود و از دست ما و خانواده، جدا شده بود. یک روز که در منزل نشسته بودم و افراد، می‌آمدند و می‌رفتند، ناگهان شخصی وارد شد و گفت: «یکی از افراد ساواکی که انقلابیون را شکنجه و به قتل می‌رسانده، توسط بچه‌ها شناسایی و دستگیر شده است و هم اینک نزدیکی پل حجتیه در اختیار بچه‌های انقلابی است و اگر شما سریعاً در این خصوص تصمیم نگیرید، بعید نیست بچه‌ها بدون توجه به جنبه‌های شرعی قضیه او را سر به نیست کنند.» گفتم: «او را به فلان محل ببرند و نزد فرد بخصوصی که مورد نظرم بود، بسپارند تا در این فاصله تصمیم بگیرم که چه باید کرد.»

ساعتی بعد اطلاع دادند که او را به محل مورد نظر برده‌اند و منتظر دستورند. من عرض کردم: «با توجه به اینکه فرد مزبور از شکنجه‌گران شناخته شده است، از نظر من کشتن او اشکالی ندارد؛ منتهای مراتب بنده جرأت نمی‌کنم فتوای قتل را صادر کنم. اجازه بدهید با علما مشورت کنم.» بعد سریعاً خودم را به جلسه جامعه مدرسین که در همان روز در منزل آیت‌الله امینی واقع در خیابان ناصر تشکیل شده بود، رساندم و صحبتهای عادی جلسه را قطع کردم و اجازه خواستم که یک سؤال فوری را مطرح کنم. بعد گفتم: «سروان محمدی در طول دادگاه از خود دفاع کرد و مدعی شد که هیچ وقت کسی را مورد ضرب و جرح قرار نداده و به قتل نرسانده است.»

از سوی دیگر شاهدان عینی و شاکیان حرفهای خودشان را زدند و دادگاه به مرحله مشاوره رسید. 

یکی از دوستان ما که در حال حاضر در دادگستری قم مشغول انجام وظیفه است و در دادگاه سروان محمدی مشاور عالی بود، در طی جلسه مشاوره مؤکداً به بنده سفارش کرد که از صدور حکم اعدام برای سروان محمدی خودداری کنم؛ چرا که چند بچه دارد و زندگی‌اش با مشکلاتی توأم است و در مقاطع مختلف هم به مستمندان کمک کرده است. بعد از من خواست که یک درجه به او تخفیف بدهم. بنده هم پس از بررسی دقیق پرونده، مجوزی برای اعدام او نیافتم.

یک هفته بعد از پیروزی انقلاب که یکی از ساختمانهای متعلق به حضرت معصومه(س) را به عنوان ستاد انقلاب در نظر گرفته بودیم، سروان محمدی نزد من آمد و درخواست کرد که برایش نامه‌ای که در ارتباط با جای بخصوصی بود، بنویسم.

این ماجرا مربوط به وقتی بود که جریان دادگاه او تمام شده و از اعدام تبرئه شده بود. من گفتم: «آقا رضا! سریعاً اینجا را ترک کن و به دنبال کار و زندگیت برو! اینجا برای چه آمدی؟ اگر بچه‌ها تو را بگیرند، بعید نیست که اعدام انقلابیت کنند!» با عجز و التماس گفت: «شما همه کاره هستی. بدون شما هیچ کس کاری نمی‌کند.» از جهاتی راست می‌گفت؛ چون در آن مقطع ما در شهر قم همزمان وظیفه شهربانی و فرمانداری و حاکم شرع و ... را انجام می‌دادیم. خلاصه سریع او را از آن محوطه دور کردیم. چند وقت پیش به من اطلاع دادند که او مشغول رانندگی یا شاگردی است و ظاهراً در همان حال گفته بود اگر به چنگ آقای خلخالی افتاده بودم، تا الآن هفت کفن پوسانده بودم.

۲۹۲۱۹


https://hirna.ir